لطیفه های قرآنی
شام و شراب
يك نفر از اهالي اصفهان شراب خورده بود. او را در همان حال مستي، نزد مرحوم آية اللَّه نجفي اصفهاني بردند. ايشان حكم كردند كه حدّش بزنند. ولي چون مست بود، امر كردند تا فردا صبح صبر كنند تا از حالت مستي خارج شود. بعد هم، شام خوبي به او دادند و فردا هم هشتاد ضربه شلاق خورد و مرخص شد.دوباره فردا شب، آن شخص با پاي خودش خدمت آقاي نجفي آمد و عرض كرد: «آقا! امشب هم شرابم را خوردهام و آمدهام شامم را بخورم و بعد هم شلاق بزنيد و بروم»البته، شراب را به شوخي ميگفت؛ ولي شامش را خورد و رفت و از همان شب نسيم توفيق بر او وزيد و از مستي غفلت به هوش آمد و صداي گريه و مناجاتش هر شب بلند بود.
به خلق و لطف توان كرد صيد اهل نظر به بند و دام نگيرند مرغ دانا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
نظرات شما عزیزان: